خسته از عاشقی

تو نیستی و از یاد برده ای که کسی این دورها بی تو می شکند  تو پروازت بهانه بود ، از آغاز پریدنی بودی !!! نمی دانم با این دل ِدیوانه چه کنم؟ نمی دانم شاید به سخن آید از این همه در بدر بودن ، چشم براه بودن شبهای بی قراری ،  نامه های عاشقانه یادگاری تو همین قاب عکس خالی بدون عکس توست و...  این شب نوشته های خط خطی ....  از آن روزها تنها همین مانده ، غروب جمعه سراسر زرد ، مات ِ مات !! ازآن روزها تصویر شکسته یک مرد لابلای آینه ها تکرار می شود ... همچنان تو آن دورهایی و تنها مونسم این کلمات ِ گیجند ، این واژه های دربدر، دقیقه های مضطرب بگذریم ، جمعه که می آید و به غروب می رسد  عنان ِ این کلمات دست من نیست .. می آیند و مهمانی می دهند و بسوی تو واژه می شوند و می شوند این دوسه خط... به دل نگیر عسلم ، من از این روزها عبور خواهم کرد .... چه آرزوی خیس محالی!!   خسته از عاشقی...ادامه مطلب

سلام دوستان عزیز و اونی که میدونم هر روز تو وبلاگم سرک میکشه تا ببینه شد اون چیزی که میخواست یا نه

اومدم بهتون بگم کسی که ثانیه به ثانیه کنارم بود کسی که به سرم قسم میخورد که تحت هیچ شرایطی نمیذاره تنها بمونم ساعت ۲：۱۵دقیقه صبح جمعه بیست و سوم مهر رفت رفت به خاطرات زخم خوردم جایی که زندگی سی و هشت سالم رفته از همتون میخوام برام دعا کنید تا حالم خوب بشه و بتونم رو پاهای خودم و بدون تکیه گاه وایستم

خسته از عاشقی...